عجب دیار غریبی است.دل خوش به ان بودم سرزمینم محل امن و آرامی است اما حیف همه ارزوهایم بر باد رفت
به یقین میدانم که هیچ جا آرام و امن نیست هیچ نگاهی دید خوبی ندارد.
این جا باید چادر داشت.این جا باید سیاه پوشید.
سیاه پوشید تا همه بدانند که زنان این اب و خاک از ترس چشمان هرزو و نا پاک مردان در عزایند.
سیاهی چادر را با کمال میل در هر شرایطی در گرمی تابستان و سردی زمستان میان برف و باران با جان و دل ترجیح میدهند.
انها فهمیده اند انها دانسته اند که این سرزمین پر از نگاه هرزه و نا پاک و الوده است.
چقدر سخت و چقدر دیر باور کردم.
این جا زنان را وسیله می پندارند.دلم حال و هوایی را میخواهد که زن را ارزشمند بدند و همان فرشته و طلای ناب باشد.
نه وسیله ای برای رفع خستگی نه برای لحظه ای خوش بودن.
این جا کاری کرده اند گه بعضی از همان زنها به دنبال فروش عصمت خویش اند.
این جا دیگر اسلام نمانده کدام گوشه و کنار حرف و سخنی از دین و شریعت است؟
اینجا عشق و عاشقی مرده است.
اینجا هوس است و هوس و دروغ و ریا
خیانت این جا بیداد میکندزن دست در جیب مرد دیگری میکند و مرد نیز هم اغوش دیگریست.
این میان کودکان ما چه گناهی کرده اند؟
این جا جای اس که زن حق وروود به خانه را ندارد مگر با اذن شوهر.که او نیز به بهانه ای گوشی را خاموش میکند و پی عیش و نوش با دیگری است.
این ا همه زود از هم خسته میشود و برای هم تکراری.
باز هم میگویم میدانم که چشم ها را نبسته ای و خوب میبینی اما انقدر همه گناه ها اینجا بیداد کرده است که حرف های نا گفته ما را هر کسی مداندو از ان بی اعتنا میگذرد.
میدونی میخوام چی بگم؟
میخوام بگم اینجا اره بازم اینجا همان داری است که هیچ کس جنبه هیچ کاری را ندارد نه مردان نه زنان
هیچ کدام
کم مانده که چشمها به کف پاها مایل شوند .
ازدحام سخنان جوانان سر از تخم در اورده درکه عصر ها در جای جای این شهر مشغول غرو لند و دلبردن هستند هم بیداد میکند.
اهای خانوم شماره....خوشگله....
گاهی از زن بودن خود نیز بیزار میشوم...
میخواهم سرد و ضمخت باشم .
دلم دیگر تحمل ای دیدن ها را ندارد دیگر تحمل نگاه های سنگین را ندارد.
جالب است دیوانه هم از عشق و عاشقی سرش میشود خنده دار است اما او به زن یا دختر باب میلش سلام مدهد و ابراز علاقه میکند....
میبینی؟تا حالا به این لوده بازی ها توجه کرده ای؟
به این شهر پر از هر انچه که میتوان نام نهاد اندیشیده ای؟
تو کجای این شهری من کجایم؟؟؟؟؟؟
این جا همه چیز بیداد میکند نمیتوانم لحظه ای ارام باشم....
اینجا حق مظلوم هم ادا نمیشود...
اینجا مظلوم محکوم است............برای زهز چشم گرفتن بی زبانترین ها محکومند....
خلاصه کنم بحث را......
این بود همان شهری که پیتخت نامش نهادند........
این جا
این جا تهران است
شهر همه جور الودگی!!!!!!!